روزنامه نگار و مرد نابینا
چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ب.ظ

روزی
مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش
قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه
نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل
کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد
تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را
کنار پای او گذاشت.آنجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل
برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از
صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو
را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و
مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه
خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی
او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
۹۳/۰۸/۲۱